بهینابهینا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 29 روز سن داره

بهترین دختردنیا

بلبل من

جملات بهینایی وقتی می خواهی شیربخوری       مه بیده بیتانابوخوووری وقتی میریم فروشگاه واسه خرید     واااااااا مامان خوشگیله وقتی سعی می کنی یک کاریرابکنی امانمی شه     ای بابا                                   شمردن اعداد   2 3 8 9 10 12    2 3 8 9 12                            اگه مامان بشماره همه راپشته سرهم میگی البته باید اون موقع حوصله ی شمردن داشته باشی             وقتی یکی...
30 شهريور 1392

پارک

دیشب ساندویج درست کردم بامهربدرفتیم پارک خوش گذشت شماسوارچرخ وفلک شدی بابابه مسئولش گفت اگه گریه کردنگه داره پیاده بشی امایک کیفی کرده بودی اون بالاکه ن÷رس اینقدرمحوتماشای اطرافت بودی که اصلا نگاه بهمامان بابانمی کردی کلی خوش بهت گذشت وقتی اومدی پایین کلی گریه کردی او می گفتی دوبایی بازم --- بعدازکلی گریه رفتیم شام خوردیم اماشما نمی تونستی بشینی وبخوری  مامان تووجایییی بیییا  این جمله ای بود که همین الان دخمله گفت من برم به فریادش برسم  البته اولین بارنبودهااا
27 شهريور 1392

ادامه شمال ودریا

فرداصبح راهی شمال شدیم  خوش گذشت روز اول دخملیم کلی غریبی کردودلش نمی خواست کسی کاری باهاش داشته باشه ولی روزهای بعدخوب شدی دیگه اینکه اولین جمله ی چهارکلمه ای راهم گفتی تینا آب بازی بیتانا می تونه فدای اون شیرین زبونی هات بشم  یک روز صبح وقتی بیدارشدی من داشتم  کمک دیگران وسایل صبحانه آماده می کردم  شمابیدارشدی اومدی ازاتاق بیرون رفتی دل خاله عاطفه صبحانت راهم باخاله خوردی   خاله آباده روخیلی دوستش داری  البته کلا میونت بابچه ها وخانوم هابهترازآقایون هم فراری هستی جینجیلک من کلی حرف می زنی البته عشقم معروفه به شیطونه بی صدا مادرهمیشه میگه فدای سربی صدای جیگری پرجنب وجوش --- خی...
27 شهريور 1392

دوباره شمال ودریا

سلام خوشگل من وتو وپدررفتیم تهران که همراه خاله ومادربریم شمال  بابافیروز نمی تونست بیادمادر اینهاهم مهمان بودن ویلای خاله سکینه خاله مادر من هم باتوجه به اصراراطرافیان راهی سفرشدم  بدون بابا    رفتنه خیلی خوب بودی فقط تهران بیدارشدی وفکرکنم گرسنه ات بود یکمی اذیت کردی البته کلاباماشین سواری مشکل داری  خوب دخملم بیدارشد بقیه اش بعدا می نویسم
25 شهريور 1392

واکسن 18ماهگی

  اول عکس های دیروز رابگذارم که دخملم کلی بازی بازی کرد     عشقه این هستی که یک چیزی رایک جایی ثابت نگه داری کلی تمرکزمی کنی اگه شد که باصدای بلند میگی وااااااااااای مامان نششده یعنی نشسته   اینم خانه ی خاله بازی بهیناالبته خیلی اهله خاله بازی نیستی  شایدم بعداعلاقه پیداکنی  بیشترترجیح میدی مثل عکس بالا یک جایی راپیداکنی که قایم بشی بعدیکهوپیدابشی کلاعاشق بازی های پرجنب و جوش هستی امابگم ازواکسن  صبح من وتو وبابامثل همیشه رفتیم بهداشت پرونده روپیداکردیم وچکاب و رفتیم واسه واکسن چندتاعروسک بالای تخته واکسن آویزان بود بااون هامشغول بازی شدی همین طورکه باهات بازی...
18 شهريور 1392

18ماهگیت مبارک خانووووووووووووووووووووووم

الهی مامانی فدات بشه یک دنیابزرگ شدی خانوم شدی عزیزبودی عزیزترشدی عشقمی مامان عمرمی مامان دوست دارم عاشقتم اینقدرخانوم شدی اینقدربلا شدی  بووووووووووووووووووووووس امشب واسه پدرودایی محسن شام درست کردم وبردم دایی می گفت چقدراین فرق کرده واسه خودش یک خانومی شده البته خانوم بودخانوم ترشده فدای اون بپربپرهات قندعسل شب که خانه پدربودیم شماخوابت گرفت اومدی تودل من وبلندگفتی شب بیخر پدر یعنی شب بخیردیگه هامی خواستم قورتت بدم ماهک مامان دایی وپدرکه کلی واست ذوق کردن فرداواکسن 18ماهگی داری یکم استرسش رودارم مامان پرهام وپرنیا میگفت سخت بوده واذیت شده امیدوارم من اینجورنباشم البته خداییش بهینابه دردصبور   ...
17 شهريور 1392

یک جمعه ی خوب

صبح طبق معمول سحرخیز خانوم بیدارشندوبعداز خوردن صبحانه رفتیم خانه مادر   بابایی هم رفت سرکار اونجام دایی وپدررفتند باغچه های خانه مادررادرست کنند ومن وشما تنهایی کلی بازی کردیم وغذاهم درست کردیم  عصربابافیروز بردمون شهربازی وپارک وبستنی ودوباره پارک و بعدم اومدیم خانه وبابایک املت خوشمزه واسمون درست کردودوباره بازی ویکمی مامان دیگه بریده بود آخه صبح زودبیدارشدش ظهرهم کم خوابیدی و شب هم ده ونیم خوابیدی توراخدا فردازودبیدارنشو مشکل اینه که توزود بیدارشی ودیر بیدارشی درهرصورت ده ویازده ممی خوابی خوب مامان خسته میشه    این یک حوض خالی بود اولش بابانگذاشت بری بعدازکلی اصرارشما رفتی بعد شمابه من ...
15 شهريور 1392

شعرهای بهینایی

چراغ راهنمایی هم دوست آدمهایی هم دوست ماییی نااااا روی سرت گذاشتی سه تاچراغه رنیییییی چه رنگهای قننییی سبز میگه حرکت اوننننند سرعت روبیشتر ش اونننننید زردمیگه ایتایاد ممکنه ماشین بی ییییییییییاد قرمز میگه ایییییس نوبت تو ایییییییییییس نمره تو اییییییییییییییس گریه نکن    آآآآآر آآآآر می برمت بایزار میفروشمت دویار دویدم و دیییدم دوتا فرشته دیییییم فرشته ها  ناز بودن درحاله بییییاز بودن به من دوتا باااال دادن پریدن رویاد دانن پریدم و پیییییم تابه خدا ریییییم مامانه پادوش یعنی مامان پاشو بلندشو کی این آشغال هاروریخت بهینا میگه بیتا...
15 شهريور 1392

یک حس خوب

امشب رفتیم خانه مادر ودخترم مرتب سراغ هربد ومادرروگرفت نکه نیستند رفتند خونه خاله عاطفه بی معرفت ...(شوخی)واسش حسابی توضیح دادم که نیستندرفتندخونه خاله آباده بعد راضی شدی ورفتی سراغ اسباب بازی هات   اولش فقط دایی بود بعد از یک ربعی پدرهم اومد ---پدرکه اومد دوباره دنبال مادرمی گشتی فکرکردی حالاکه پدراومدخوب مادرم میاددیگه       بعدش رفتیم خانه مامان بتی خاله مهین (خاله باباهم اونجابود) همه کلی ازدخملم تعریف کردند خاله مهرآفرین نی نی نداره مامانش بهش میگفت نی نی نمی خواد بچه چیه اما بااینکه من خودم هم دوسال پیش همین حرف رو می زدم ولی خوب الان فکر که می کنم خوشحال میشم که خداتوروبهم داد فکر م...
15 شهريور 1392